هانا هانیتاهانا هانیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

فرشته های آسمونی

اولین مسافرت

بازم سلام میخوام تکالیف عقب موندم رو جبران کنم شما از من یاد نگیرین ها تکالیفتون رو به موقع انجام بدین که رو هم تلمبار نشه و از کیفیتش کم بشه خوب دخترای گلم اولین سفرتون رو هم تجربه کردین  برای اولین بار با شما رفتیم خونه باباجون و مامان جون کرج ... اول خیلی دودل بودیم که بریم یا نه ولی گفتیم هم یه تنوعه واسه شما هم من و بابایی  بلاخره رفتیم دوشنبه 11 شهریور ساعت 3 راه افتادیم شما دو تا خانوم خوشگلا تو کریر بودین و سه تایی عقب نشستیم  اول که راه افتادیم شما دو تا خوش اخلاق بودین و میخندیدین کم کم خسته شدین و هانا جونم  شما خوابیدی اما هانیتا جونم شروع کردی به گریه های مخصوص خودت و من هم به سختی بغلت کردم آ...
23 شهريور 1392

شیرین کاریهای جدید

 سلام گل دخترای ناز مامان دیگه دارین کم کم بزرگ میشین و کارای جدید یاد میگیرین این روزا یعنی روزای آخر سه ماهگی کلی چیز یاد گرفتین صداهای خوشمل از خودتون درمیارین ، اطرافیانتون رو کم کم دارین میشناسین،جای جدید که میرین کلی نگاه میکنین چون متوجه شدین که جاتون عوض شده و میخواین بدونین کجا هستین قربون نگاههای کنجکاوتون بشم من ،دیگه دوست دارین همه ش یکی پیشتون باشه و باهاتون حرف بزنه اگه هم که برقصه براتون که چه بهتر و شما کلی ذوفق میکنین واسش اما مهمتر از همه اینها تلاشتون واسه غلت زدن که هانا تلاشش چشمگیر تره و تا یه جاهایی پیش رفته جالب اینجاس که از دو طرف هم میخواد غلت بخوره وقتی هم که با کمک کامل برمیگرده سعی میکنه بازم غلت بزنه و...
22 شهريور 1392

برنامه خواب و شیر خوردن جیگرام

سلام عزیزای دل مامان دخترای قشنگم ببخشید که اینقدر دیر وبلاگتون رو آپ میکنم این چند وقت شما خانوم خوشگلا یه سری رفتار جدید یاد گرفتین که خیلی انرژی و وقت نیاز داره و ما هم همه جوره در خدمتیم البته نه که همه ش تقصیر شما باشه ها نههههه بابا وحید لپ تابو میبره سرکار  و گهواره شما خوشگلا جلوی میز کامپیوتره واسه همین طول روز من فقط با موبایل به نت دسترسی دارم که با اون هم نمیشه وبلاگ آپ کرد خوب گفتم رفتار جدید بزارین بگم چی هانای عزیز من که فقط تو بغل همراه با راه رفتن شیر میخوری   واسه 60 سی سی شیر حدود نیم ساعت باید تو بغل از این طرف به اون طرف راه بریم تازه اگه بایستیم شاکی میشی و میگی اییییییییییییییییییممممممممممممم و م...
21 شهريور 1392

هفته ای که گذشت...

سلام و درود به همه سلام هانا سلام هانیتا عزیزای دلم خوبین که؟ الان که دارم براتون می نویسم شما گل خوشگلا خوابیدین ...دخترای من هم چنان خوابتون کمه برای همین این روزا من خیلی خسته م و اصلا توان واسم نمونده ولی نگاه کردن به چشمای قشنگتون نیروی دوباره بهم میده خوب بزارین بگم این هفته چطور بر ما و شما  گذشت... شنبه به دعوت خاله جون رفتیم بیرون و شما اولین ددرتون رو تجربه کردین ما همگی رفتیم سیاسرد خیلی شلوغ بود ولی هوا عالی بود خیلی خنک و دلچسب ما هم که مدتها بود بیرون نرفته بودیم کلی لذت بردیم مهمتر از همه اینکه اولین گردش با شما گلای نازمون بود به شما هم خیلی خوش گذشت  هانا که حسابی خوابید و هانیتا هم خیلی ذوق م...
24 مرداد 1392
1