هانا هانیتاهانا هانیتا، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

فرشته های آسمونی

اولین مسافرت

1392/6/23 0:51
نویسنده : مامان ندا
1,347 بازدید
اشتراک گذاری

بازم سلام میخوام تکالیف عقب موندم رو جبران کنم شما از من یاد نگیرین ها تکالیفتون رو به موقع انجام بدین که رو هم تلمبار نشه و از کیفیتش کم بشهنایت اسکین

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

خوب دخترای گلم اولین سفرتون رو هم تجربه کردین  برای اولین بار با شما رفتیم خونه باباجون و مامان جون کرج ...

اول خیلی دودل بودیم که بریم یا نهنایت اسکینولی گفتیم هم یه تنوعه واسه شما هم من و بابایی نایت اسکین بلاخره رفتیم دوشنبه 11 شهریور ساعت 3 راه افتادیم شما دو تا خانوم خوشگلا تو کریر بودین و سه تایی عقب نشستیم  اول که راه افتادیم شما دو تا خوش اخلاق بودین و میخندیدین کم کم خسته شدین و هانا جونم  شما خوابیدی اما هانیتا جونم شروع کردی به گریه های مخصوص خودت و من هم به سختی بغلت کردم آخه جا نبود تو همین اوضاع هانای گلم هم  بیدار شدی و زدی  زیر گریه اولین استراحتگاه یعنی سان آرا ایستادیم و رفتیم تو نماز خونه شما رو تاب دادیم تا بخوابین همه هم ما رو نگاه میکردن آخه شما دو تا خیلی سوزناک گریه میکردین  خلاصه خوابیدین و ما راه افتادیم اینم بگم بچه هایی که میخوابن رو میگن تو ماشین خوابشون میبره ولی شما بغلتون ترک نمیشه فداتون بشم الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

خوب بریم ادامه مطلب تا بیشتر براتون بگم

 

 

دیگه ادامه راه رو شما خوابیدین تا رسیدیم ما هم بعد از مدتها فرصت کردیم یه دل سیر با بابا صحبت کردیمنایت اسکین

وقتی رسیدیم شما جیگرطلاها بیدار شدین و یه ساعتی با مامان جون که حسابی دلش براتون تنگ شده بود بازی کردین و خندیدین تا دوباره پروژه خواب برگزار بشهنایت اسکیننایت اسکین

این عکسای سه شنبه روز اول که اونجا بودیم این تیشرت ها هم تبرکی امام رضاست که دایی بابا زحمت کشیدن برای شما تو حرم امام رضا تبرک کردن انشالله بتونیم خودمون به زودی بریم زیارت

 

 بی بی هم که شعرهای خوشگل براتون میخوند و اینجا هم هانا رو بغل کرده

 

   

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

روز بعد یعنی چهارشنبه عصر  من و بابا شما گلا رو خوابوندیم که یکم بریم بیرون  اما همین که ما از خونه رفتیم بیرون شما جیگرا بیدار شدین وهانیتای گلم شروع کرده به گریهنایت اسکینوتلاشای مامان جون برای آروم کردنتون بی ثمر موند و درمونده از همه جا به ما زنگ زد که ما هم نزدیک خونه بودیم وقتی رسیدیم قیافه مامان جون روحی دیدنی بود خسته شده بود حساااااابی و میگفت دلم واسه هانیتا کباب شد که اینجوری گریه میکنه ...

شب هم قرار بود مهمون بیاد مهمونی پاگشای علی آقا پسردایی بابا که گفتم عروسیشون بود یادتونه که؟؟؟خلاصه شب هم واسه فامیلا دلبری کردین و خوابیدین دخترای ناز من (دلم براتون تنگ شد الان خوابین برم ببوسمتون و بیامنایت اسکینآخیش جیگرم حال اومد چقدر خوشمزه این عسلای مامان)

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 

پنج شنبه هم مهمون داشتیم خونواده ی عموی بابا که برای دیدن شما اومدن و دختر عموهای بابا یعنی عاطفه و ریحانه یه عالمه کیفتون رو کردن و باهاتون بازی کردن و کلی عکس ازتون گرفتن آخه شما خیلی نازین و کلی معروف شدین دوقلوهای خوشگل دلبر

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

خوب عزیزای دلم جمعه شد و مسافرت ما داره تموم میشه و باید برگردیم چون شما صبح ها خیلی خوش اخلاقین ما هم صبح راه افتادیم که  نه شما اذیت بشین و نه ما

مرسی مامان جون باباجون که به خاطر ما گرما رو تحمل کردین و کولر روشن نکردین ببخشید که اذیتتون کردیم

ممنون که اینقدر خوبین دوست داریم خیلی بیشتر بیاییم پیشتون

من هم یه تشکر ویژه بکنم که شیر هانا جون رو پیدا کردین و برامون فرستادین مرسیییییییییییییییییییییییی

خوب دیگه ماشین سواری شروع شد 

ایشون هانا جون در مسیر برگشت که چشمای خوشگلش پره خوابه

چند دقیقه بعد در خواب ناز

 

 

ایشون هم هانیتا جون که با چشمای خوشگل خوابالو

و چند دقیقه بعد در خواب ناز

یه نکته جالب براتون بگم مسیر برگشت هم نزدیک سان آرا هر دوتون گریه کردین نمیدونم اون منطقه چی داره که شما رو ناراحت میکنه ؟؟

راستی بابا گفته حتما این رو بگم که یه جایی که ایستادیم واستون شیر درست کنیم یه مگس مزاحم اومد تو ماشین و یکم جلوتر بابا ایستاد بیرونش کنه از ماشین ماجرایی داشتیم با این مگسه تازه دوستاشم دعوت کرد بیان مهمونی ولی بابا بلاخره موافق شد هوراااااااااااااااااا بابانایت اسکیننایت اسکین

فرشته های آسمونی مامان ممنون که اینقدر خوبین و با شما اینقدر به ما خوش میگذره

همیشه همینقدر خانوم باشین تا همش بریم سفر خیلی عاشقتونم

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 

 

 

 

 

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان شهراد
23 شهریور 92 10:19
ایشالا کم کم بزرگتر که بشن گریه هاشون هم کم میشه مامانی.منم هنوز جرات نکردم با شهراد برم مسافرت




حتما...شما هم زودتر برین سفر سخته ولی میپسبه با نی نیا
سپیده
23 شهریور 92 11:30
مامان ندا یهو میاد چها تا پست میزاره قاطی میشه خوب!!! نظر قبلی مال این پست بود این مال اون پست!! خودت درستش کن!!!!
مبارک باشه غلت زدنتون مبارک باشه بزرگ شدنتون همیشه سالم باشین عسل های من ... ناراحت شدم که هانا تب داشته ایشالا که همیشه سالم باشن و با مامان بابای گ
لشون بگن و بخندن و شاد باشن

مرسی سپیده جونم ما همه جوره قبول داریم عزیزم
ممنون جیگرم دلمون براتون تنگیده

مامان زری
23 شهریور 92 13:49
مامی شهراد راست میگن یه کم که بزرگتر بشن گریه هاشون خیلی بهتر میشه، برات آرزوی موفقیت میکنم در این پروژه بزرگ بچه داری


امیدوارم ...شما هم همینطور
پریا
28 شهریور 92 21:33
سلام گلم.مثل همیشه عالیه! با جزئیات کامل..عاشقشونممرتب میام سرمیزنم..ایشالا همیشه سایتون بالا سرشون باشه


سلام پریا جون ممنون عزیزم انشالله بزودی بیام خاطره عروسی عمه پریا رو بنویسم:ی