اولین مسافرت
بازم سلام میخوام تکالیف عقب موندم رو جبران کنم شما از من یاد نگیرین ها تکالیفتون رو به موقع انجام بدین که رو هم تلمبار نشه و از کیفیتش کم بشه
خوب دخترای گلم اولین سفرتون رو هم تجربه کردین برای اولین بار با شما رفتیم خونه باباجون و مامان جون کرج ...
اول خیلی دودل بودیم که بریم یا نهولی گفتیم هم یه تنوعه واسه شما هم من و بابایی بلاخره رفتیم دوشنبه 11 شهریور ساعت 3 راه افتادیم شما دو تا خانوم خوشگلا تو کریر بودین و سه تایی عقب نشستیم اول که راه افتادیم شما دو تا خوش اخلاق بودین و میخندیدین کم کم خسته شدین و هانا جونم شما خوابیدی اما هانیتا جونم شروع کردی به گریه های مخصوص خودت و من هم به سختی بغلت کردم آخه جا نبود تو همین اوضاع هانای گلم هم بیدار شدی و زدی زیر گریه اولین استراحتگاه یعنی سان آرا ایستادیم و رفتیم تو نماز خونه شما رو تاب دادیم تا بخوابین همه هم ما رو نگاه میکردن آخه شما دو تا خیلی سوزناک گریه میکردین خلاصه خوابیدین و ما راه افتادیم اینم بگم بچه هایی که میخوابن رو میگن تو ماشین خوابشون میبره ولی شما بغلتون ترک نمیشه فداتون بشم الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
خوب بریم ادامه مطلب تا بیشتر براتون بگم
دیگه ادامه راه رو شما خوابیدین تا رسیدیم ما هم بعد از مدتها فرصت کردیم یه دل سیر با بابا صحبت کردیم
وقتی رسیدیم شما جیگرطلاها بیدار شدین و یه ساعتی با مامان جون که حسابی دلش براتون تنگ شده بود بازی کردین و خندیدین تا دوباره پروژه خواب برگزار بشه
این عکسای سه شنبه روز اول که اونجا بودیم این تیشرت ها هم تبرکی امام رضاست که دایی بابا زحمت کشیدن برای شما تو حرم امام رضا تبرک کردن انشالله بتونیم خودمون به زودی بریم زیارت
بی بی هم که شعرهای خوشگل براتون میخوند و اینجا هم هانا رو بغل کرده
روز بعد یعنی چهارشنبه عصر من و بابا شما گلا رو خوابوندیم که یکم بریم بیرون اما همین که ما از خونه رفتیم بیرون شما جیگرا بیدار شدین وهانیتای گلم شروع کرده به گریهوتلاشای مامان جون برای آروم کردنتون بی ثمر موند و درمونده از همه جا به ما زنگ زد که ما هم نزدیک خونه بودیم وقتی رسیدیم قیافه مامان جون روحی دیدنی بود خسته شده بود حساااااابی و میگفت دلم واسه هانیتا کباب شد که اینجوری گریه میکنه ...
شب هم قرار بود مهمون بیاد مهمونی پاگشای علی آقا پسردایی بابا که گفتم عروسیشون بود یادتونه که؟؟؟خلاصه شب هم واسه فامیلا دلبری کردین و خوابیدین دخترای ناز من (دلم براتون تنگ شد الان خوابین برم ببوسمتون و بیامآخیش جیگرم حال اومد چقدر خوشمزه این عسلای مامان)
پنج شنبه هم مهمون داشتیم خونواده ی عموی بابا که برای دیدن شما اومدن و دختر عموهای بابا یعنی عاطفه و ریحانه یه عالمه کیفتون رو کردن و باهاتون بازی کردن و کلی عکس ازتون گرفتن آخه شما خیلی نازین و کلی معروف شدین دوقلوهای خوشگل دلبر
خوب عزیزای دلم جمعه شد و مسافرت ما داره تموم میشه و باید برگردیم چون شما صبح ها خیلی خوش اخلاقین ما هم صبح راه افتادیم که نه شما اذیت بشین و نه ما
مرسی مامان جون باباجون که به خاطر ما گرما رو تحمل کردین و کولر روشن نکردین ببخشید که اذیتتون کردیم
ممنون که اینقدر خوبین دوست داریم خیلی بیشتر بیاییم پیشتون
من هم یه تشکر ویژه بکنم که شیر هانا جون رو پیدا کردین و برامون فرستادین مرسیییییییییییییییییییییییی
خوب دیگه ماشین سواری شروع شد
ایشون هانا جون در مسیر برگشت که چشمای خوشگلش پره خوابه
چند دقیقه بعد در خواب ناز
ایشون هم هانیتا جون که با چشمای خوشگل خوابالو
و چند دقیقه بعد در خواب ناز
یه نکته جالب براتون بگم مسیر برگشت هم نزدیک سان آرا هر دوتون گریه کردین نمیدونم اون منطقه چی داره که شما رو ناراحت میکنه ؟؟
راستی بابا گفته حتما این رو بگم که یه جایی که ایستادیم واستون شیر درست کنیم یه مگس مزاحم اومد تو ماشین و یکم جلوتر بابا ایستاد بیرونش کنه از ماشین ماجرایی داشتیم با این مگسه تازه دوستاشم دعوت کرد بیان مهمونی ولی بابا بلاخره موافق شد هوراااااااااااااااااا بابا
فرشته های آسمونی مامان ممنون که اینقدر خوبین و با شما اینقدر به ما خوش میگذره
همیشه همینقدر خانوم باشین تا همش بریم سفر خیلی عاشقتونم
|