هانا هانیتاهانا هانیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

فرشته های آسمونی

اولین مروارید پرنسس هانا

سلااااااااااام و صد سلام دوستان نازنینم و دخترای گل خودم امروز اومدم بگم که هانا خانوم خوشگل ما رو غافلگیر کرد با مروارید خوشملش بله دیروز یعنی 18 آذر در 7 ماه و دو روزگی ساعت 4 بعدازظهر بود که متوجه شدم هانای نازم دندون دار شده یادم نیست چی شد که مشکوک شدم از بس ذوق زده شده بودم فقط یادمه دست کشیدم رو لثه ش و دیدم مروارید خوشکلش جوونه زده دوست داشتم همه رو زود خبر کنم که شیرین عسلای مامان دوتاشون دندون دارن این یعنی یک گام بزرگ دیگه به سمت بزرگ شدن هانا داره یه دندون قند میخوره از قندون فرشته ای مهربون آورده براش یه دندون هانا خانومم مروارید سفید صدفیت مبارکت باشه دخترم خدا را شکر شما واسه دندوت زیاد اذی...
19 آذر 1392

اولین مروارید پرنسس هانیتا

سلااااااااااااااااام به شما دخترای نازنینم و همراهان همیشگی امروز با یه خبر تاپ اومدم با یه خبر دندونی بعلههههههههههههههه هانیتا جونم اولین مرواریدت جوونه زد مبارک باشه مامان جون   چند وقتی بود که لثه هات می خارید                    اشکای تو مثل بارون می بارید یه هو یه شب با گریه که خوابیدی                        صبح پا شدی یه چیز خوبی دیدی مروارید قشنگ و زیبایی بود        &nb...
11 آذر 1392

اولین تجربه خوردن غذا

درود و هزاران درود دخترای عزیزم گل خانوما روز به روز دارین بزرگ میشین و تجربه های جدید بدست میارین   به سفارش دکترتون شما یک ماه و نیم زودتر یعنی چهار ماه و نیمه میتونین غذا بخورین و علاوه بر شیر به غذا هم نیاز دارین برای همین من با تمام عشقم براتون آرد برنج درست کردم که بتونم یه فرنی خوب با یه آرد برنج مرغوب و خوش عطر خونگی براتون درست کنم با هزار امید که شما عزیزای دلم دوست داشته باشین و بخورین   حالا بریم ادامه مطلب تا ببینین چطوری غذا خوردین     خوب دخترای قشنگم فرنی شما آماده ست و شما هم آماده برای نوش جان کردن غذا   و اینجا هم غذاتون رو نوش جان کردین و منتظرین یک...
5 مهر 1392

اولین عروسی با حضور پرنسسای مامان

سلام طلا خانوما نازگلای من اولین عروسیتون رو 6 شهریور 92 تجربه کردین که عروسی پسر عموی مامان بود احمدآقا و نرگس خانوم!! و اما شرح ماجرا حنا بندون که نرفتیم و موندیم خونه و بابا هم که یزد بود ساعت  9 رسید خونه بابایی عزیز دل ما خسته نباشی... خوب اما روز عروسی من شما رو از ساعت  5 آماده کردم گفتم اگه خوابیدین واسه لباس پوشیدن اذیتتون نکنم بیدار نشین البته اگهههههههه خوابیدین و تا ساعت  7.5 من و بابا در تلاش برای خوابوندن شما که بی نتیجه موند  و خودمون سریع آماده شدیم و رفتیم دم در تالار خاله تا شما رو دید گفت برین واسه چی اومدین خوب جیگرا رو که چشم میکنن آخه ماشالله خیلی خیلی ناز شده بودین وقتی رفتیم دا...
22 شهريور 1392
1