باز هم عروسی
بازم سلام و صد سلام خدمت شما گل دخترای ناز خودم
خوب جونم براتون بگه باز هم با هم رفتیم عروسی 25 شهریور برای دومین بار رفتین عروسی...این بار عروسی دختر دایی من بود عروسی آآزاده و حامد
چون شما واسه عروسی قبلی خیلی خوش اخلاق بودین و خوشتون اومد حنابندون هم رفتیم ...شب حنا بندون همین که وارد مجلس شدیم همه اومدن سمتمون و من شما رو ندیدم دیگه ...دست به دست میچرخیدین همون موقع هم واستون یه اسفند مفصلی دود کردن که چشم نخورین آخه خوذدتون نمیدونین چقدر جیگرین...اون شب شما خیلی خوش اخلاق بودین یکمی هم تو اون شلوغی خوابیدای مین و ما زودتر اومدیم خونه که خسته نشین
واما شب عروسی :
اولش همه چیز مرتب بود و هانا جون هم خواب بود و شما که هم چنان شیرینی مجلس بودین و کلی خاطرخواه پیدا کردین قربونتون برم عزیزای من
این هم عکستون عین عروسکا شده بودین جیگرای من
هانیتا جونم خیلی خسته شده بودی و تو این سروصدا هم نمیتونستی بخوابی و گریه میکردی برای همین ما هم زودی شام نخورده برگشتیم خونه که نفسای من بیشتر از این اذیت نشن
برای عروس و داماد آرزوی خوشبختی دارم و برای شما دخترای عسلم روزای خوب و قشنگ
ممنون دخترای من که اومدین و ما رو تبدیل به یه خونواده خوشبخت چهار نفری کردین مثل همیشه بازم میگم خیلی دوستون دارم