ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﻩ رمضان
سلام عزیزای دل مامان غنچه های من ببخشین که چند روزه وقت نکردم بیام ازتون بنویسم ولی دیگه امشب به شما و خودم قول دادم هر جوری شده بیام وبلاگتون رو آپ کنم و از روزای قشنگی که پشت سر گذاشتین بنویسم...
این روزا خیلی خیلی شیرین شدین و دیگه حسابی میخندین و صبح ها با صداهای قشنگتون مامان بابا رو از خواب بیدار میکنید وااای که چه لذتی داره صبح که بیدار میشین و خوش اخلاقین و میخندین و بازی میکنین بابا هم میره سرکار مامان هم یه دل سیر باهاتون بازی میکنه و عشق میکنه ،از لوستر سالن هم خیلی خوشتون میاد مخصوصا هانیتا جیگرم که خندوندنت سخته واسه لوستر سالن میخندی و دست و پا میزنی هانا جونم شما هم که خیلی خوش خنده ای و واسه همه میخندی و میخوای باهمه حرف بزنی ، دیگه خیلی حواستون به اطرافتون هست هر جا صدایی بیاد دنبال صدا میگردین،کسی از جلوتون رد بشه دنبالش میکنین و بعضی موقع ها با ناز کردنتون میگین که ما رو بغل کنید ولی هانا جونم این روزا دیگه دوست نداری شیر مامان رو بخوری من هم بعضی وقتا به اجبار بهت میدم که شما هم گریه میکنی و مامانی ناراحت میشم میگم نکنه باهام بد بشی عزیزدلم کاش راحت شیرمو میخوردی واسه خودت میگم
شما هم چنان خوابتون کمه و خیلی سبک ،واسه همین واستون گهواره گرفتیم که بهتر بخوابین و اذیت نشین بابا وحید جون مرسییییییییی
بریم ادامه مطلب تا بیشتر براتون بگم
روزهای آخر ماه رمضون و سه ماهگی شما با هم همزمان شد هر جا که افطاری دعوت شدیم نتونستیم بریم آخه شما گلای ناز من اذیت میشدین ولی خونه دایی مهدی که دیگه نمیشد نرفت میشد؟؟؟
جمعه هفته پیش به اتفاق مامان جون و باباجون و دایی محمد و خاله جون رفتیم خونه دایی مهدی(خان دایی) این اولین سفر بیرون شهری شما عسلای مامانی بود چون مثل همیشه طول روز نخوابیدین حسابی خسته پودین و تو ماشین تخت خوابیدین خونه دایی مهدی که رسیدیم هر دوتا گلای نازم بیدار شدین و یکم بازی کردین و خندیدین و دلبری کردین تا بعد که خسته شدین و هانا دخملم خوابید ولی هانیتا جونم نخوابید و کلی غرغر کردی مامان تا خوابیدی
اینجا خونه دایی هستیم
هانیتا جونم با اون نگاه جدیت
هانا جونم که حسابی دوربینو میشناسی
خاله سپیده و رایان هم اومدن خونمون برای اطلاعات بیشتر وبلاگ رایان رو ببینین
این هم عکس شما سه تا
مامان فداتون بشه عزیزای دلم که اینقدر خوشگل میخندین
این هم شما با متین و امیررضا
مامان فداتون بشم که همه جوره عاشقتونم آخه من چطوری میتونم چشم از این نگاههای قشنگ بردارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجا هم دارین لوستر سالن رو میبینین و واسش ذوق میکنین
جیگرای خودم بی اندازه دوستون دارم خیلی بیشتر از حد تصور مواظب خودتون باشین همیشه ،میوه های عشق من و بابایی بهترین و بزرگترین و قشنگترین روزها رو براتون آرزو میکنم.
خدایا خودت مراقب گل کوچولوهای ما باش